محل تبلیغات شما



هیچ وقت تو زندگی نگفتم کاش برادر داشتم.چه برسه به اینکه بگم برادر بزرگتر.اتفاقا از داشتن خواهر خیللللی زیاد هم خوشحال بودم و اصلا برای داشتنش دعا هم میکردم
یادمه اول راهنمایی بودیم و رفته بودیم مهمونی.شام خورشت بادمجون گذاشته بودن و من اصلا دوست نداشتم.کلا بادمجون نمیخوردمدقیق خاطرم نیست چی شد که عاشق خورشت بادمجون شدم.اصلا عاشق بادمجون سرخ شده و غذای درست شده با بادمجون شدم.الان اگه ازم بپرسن چه غذایی دوست داری میگم خورشت بادمجون. حالا ماجرای من و کوفته: مامانم و مامانم جونم و خاله هام کلا زیاد پیش میاد کوفته درست کنن ولی من دوست نداشتم.میخوردما ولی به زور اصلا علاقه ای نداشتم.تا اینکه چند
با تمام ناراحتی هایی که دارم و البته مشکلات و درگیری های ذهنی ولی این روزا رو هم دوست دارم همین که صبحای زود از خواب بیدار میشم.شروع میکنم درس خوندن.خواهر رو صدا میکنم بره بشینه سر کلاس مجازیش.چایی درست میکنم و صبحانه میخورم.درس میخونم و ناهار اماده میکنم.ناهار میخوریم و ظرفا رو میشورم.حسش باشه یه سر میرم اینترنت یا با گوشی خواهر میرم اینستا یه دور میزنم (چون خودم ندارم اینستا). دوباره درس میخونم.نماز میخونم.چایی درست میکنم
تا میام یکم بهتر بشم یه اتفاق وحشتناک دیگه میفته. صبح بیدار شدم تلگرامم رو باز کردم و دیدم استادم یه پیام تسلیت فرستاده تو گروههی خوندم نفهمیدم یعنی مغزم نمیتونست قبول کنه.اصلا متعجب شدم.شوکه شدم یکی از استادهای دانشکدمون، که استاد داورم هم بود فوت کرد بر اثر کرونا!!! استاد بسیار جوان (نهایت 40 سال سن داشت) و بسیار متشخص، خوش اخلاق و با اخلاق و باسواد.رفت برای همیشه. لعنت به این کرونا که ادما رو داره میبرهآخه چرا اخه چرااااا
عصری دیدم گوشیم داره زنگ میخوره، منم کلا شماره هیچ وقت جواب نمیدم اما چونچند وقته منتظر یه تلفن مهم هستم مجبورم هر شماره ای زنگ میزنه جواب بدم. خلاصه شماره رو جواب دادم و دیدم یه آقایی با صدای خیلی واضح و رسا احوال پرسی کرد بعد گفت " من کارمند صدا و سیما هستم، با حضور آقای جهرمی برای همراه اول قرعه کشی انجام شده در تلویزیون و شماره شما برنده شده. شما برنده 9 تومن (دقیق حالا یادم نیست مبلغ) کمک هزینه سفر به عتبات شدید.
یکی از بدترین روزهای زندگیم امروز رقم خورد مامان بزرگ (مادر پدری) صبح رفت.رفت و من برای همیشه از دیدنش محروم شدم اصلا نمیتونم اون حجم از غصه و ناراحتیم رو بیان کنم.صداش همش تو گوشمه که موقع بلند شدن همیشه بلند میگفت "یا الله" مدام جلوی چش .پیرهن بلند و موهای حنایی رنگ و همیشه بافته شده و روسری به سر و کت آبی رنگ از روی پیرهنش پوشیدهآخه چه جور فراموشش کنمهر وقت میخواستم حالشون رو از بابا بپرسم حال هر دو رو باهم میپرسیدمالان
ادامه: بابا خوب شدن و رفتن شهرستان روز پنج شنبه. مامان هم خوب شدن و امروز رفتن سرکار ولی از ظهر دوباره حالش خوب نیست.شب دیگه حالش خیلی بد بود.الان هم خوابیده و من پر از استرس هستم. طوری که بابا تصویری زنگ زدن من فقط سلام و احوال پرسی کردم اصلا حوصله صحبت کردن نداشتم. این مدت هم با استرس های موضوع های مختلف دارم روزگار رو میگذرونم فقط از خدا میخوام اتفاق بدی برای کسی نیفته.همه صحیح و سلامت باشن.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مدرسه نشاط و پویایی